ايران نميرد مگر يادكوروش بميرد
چـــند سال پیش یــک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه میکردم و تخمه میخوردم …
ناگهان پــدر و مــادر و آبجی بزرگ و خــان داداش سرم هــوار شدند و فریاد زدند که (ناقــص … بدبخت … بی عرضه … بی مسئولیت … پاشو برو زن …بگیر
رفتم خواستگاری، دختره پرسید : مدرک تحصیلی ات چیست؟
گفتم : دیپلم تمام …
گفت: بی سواد … امل… بی کلاس… ناقص العقل… بی شعور … پاشو برو دانشگاه …
رفتم چهار سال دانشگاه لیسانس گرفتم ، برگشتم …رفتم خواستگاری … پدر دختر پرسید: خدمت رفته ای؟ گفتم : نه هنوز …
گفت: مرد نشدی نامرد … بزدل … ترسو … سوسول … بچه ننه … پاشو برو سربازی …
رفتم دو سال خدمت سربازی را انجام دادم ،برگشتم …
رفتم خواستگاری … مادر دختر پرسید : شغلت چیست؟ گفتم فعلا کار گیر نیاوردم …
گفت: بی کار … بی عار … انگل اجتماع … پاشو برو سر کار …
رفتم کار پیدا کنم گفتند : سابقه کار می خواهیم … رفتم سابقه کار جور کنم …
گفتند: باید کار کرده باشی تا سابقه کار بدهیم … دوباره رفتم کار کنم،گفتند باید سابقه کار داشته باشی تا کار بدهیم …
برگشتم رفتم خواستگاری گفتم : رفتم کار کنم گفتند سابقه کار ، رفتم سابقه کار جور کنم گفتند باید کار کرده باشی …
گفتند: برو جایی که سابقه کارنخواهد …
رفتم جایی که نخواستند … گفتند باید متاهل باشی … برگشتم …
رفتم خواستگاری گفتم : رفتم جایی که سابقه کار نخواستند ولی گفتند باید متاهل باشی …
گفتند : باید کار داشته باشی تا بگذاریم متاهل شوی …
رفتم گفتم : باید کار داشته باشم تا متاهل شوم …
گفتند : باید متاهل باشی تا به تو کار بدهیم …
برگشتم رفتم نیم کیلو تخمه خریدم دوباره دراز کشیدم جلوی تلویزیون و فوتبال نگاه کردم …
نظرات شما عزیزان:
آخرین مطالب آرشيو وبلاگ نويسندگان پیوندهای روزانه پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |